روزگاری بود که انسان جز شکار و کاشت و برداشت، چیزی نمیدانست و در آن روزگار، برآمدن و فرورفتن خورشید، مهمترین رویداد زندگی هر انسان بود. هر روز را میشمرد. هر هفت روز را یک هفته نامید و هر چهار هفته را یک ماه و هر دوازده ماه را یک سال و هر سال را سالگردی میگرفت برای شادمانی تولدش.
روزگار، دیگر گشته است ولی آن سنت عصر شکار و کشاورزی، همچنان باقی است و هر سال، یک روز را به جشن مینشینیم و شمعی برافروخته را با بازدم خود خاموش میکنیم، ولی هنوزم هم نمیدونم به چه نشانهای، به نشانه سالی که گذشت یا به یادآوری سالهایی که بدون ما خواهد گذشت؟!
اما پایه زندگی امروزی، نه شکار است و نه برداشت. نه طلوع و نه غروب. چه روزها که میخوابیم و چه شبها که بیدار میمانیم.
دنیای امروز دنیای فکر و احساس است
هر بار که دنیای جدیدی را میبینیم و ایدههای جدیدی در ذهنمان متولد میشود، هر بار که احساس زیبایی را تجربه میکنیم و هر بار که یک دوستی تازه شکل میگیرد، ما متولد میشویم. چنانکه هر بار که دنیا عوض میشود و باورهای ما ثابت باقی میماند، هر بار که احساسهای تلخ، آرامش را از ما میربایند، هر بار که پیمان یک دوستی خوب شکسته میشود، ما میمیریم.
انسان امروز گاه در یک روز، بارها و بارها متولد میشود و گاه در یک شب، بارها و بارها میمیرد.
یک سال دیگه هم گذشت. یک سال با خوبی ها و بدی ها، شیرینی ها و تلخی ها، خنده ها و گریه ها، شادی ها و ناراحتی ها، بیداریها و بی خوابی های شبانه و فکر کردن طولانی مدت در همان شب.
امیدوارم امسال تا سال دیگه برام بهتر از اینا باشه از همه لحاظ
یک سال گذر عمر یعنی یک سال نزدیکتر شدن به آنچه سرنوشت گریزناپذیر همه ماست. یعنی درگذشت از این رویه زندگی به لایه پرژرفای زندگی دیگر که جاودان است و امید که همه ما از این سال و سالها توشه ارزنده ای برگیریم.
تنها حامی خداست و تنها رفیق خدایی، اهل بیت هستند و بس
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم