ای مولود خجسته رمضان! ای بدر تمام ماه خدا! تو تنهاترین فرزند رمضانی و آسمان، در پیشگاه کرم و بخشش تو، با این همه ابرهای باران زایش، گمشده ای غریب بیش نیست.
رسول رحمت، تو را بر شانه های خویش سوار می کرد و بر تو مباهات می نمود. تو ادامه محمد (ص) و کرانه علی (ع) هستی. تو دومین امام مایی و ما مُرید و دلداده تو و اینک در سالروز عروج ملکوتیت در باورمان نمی گنجد که چگونه عداوت و دشمنی را با طعم زهر به تو چشانیدند.
باز هم مدینه بر خاک سیاه اندوه نشسته و سکوتی ژرف، همه جایش را فرا گرفته است. دوباره گرد و غبار بر دیوارهای گلین خانه ها نشسته است.
باد غربت در کوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند و آواره مصیبت روح جاودانی صبر و کریم اهل بیت، امام مجتبی علیه السلام است.
مردى از دنیا میرود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشمهایش، به پایان برساند؛ مردى که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پیامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت.
مردى از دنیا می رود که آخرت را همچون پنجره اى دیگر بر نگاه هاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل نشینان دنیا را روزنه اى هست که می تواند به دریاى آخرت برساندشان؛ مردى که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال براى یک پرنده به تصویر کشید؛ مردى که دسته اى دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.
اکثر سایتها و کانال های تلگرامی و اینستاگرام و ... برای جذب کلیک های کاربران دست به هر کاری میزنند. وقتی شما روی مطالب چرند آنها کلیک می کنید، در واقع ناخواسته کمک کردهاید تا آمار بازدید سایت یا کانالشان بیشتر شود و تبلیغات بیشتر و گرانتری جذب کنند و پول به جیب بزنند.
در ایران چیزی به نام خبر، بسیار کم تولید میشه و آنچه که در میان اخبار به شما میگن، بیشتر اطلاعات سوخته و به درد نخور گروههای سیاسی است و اگر آن را ندانید، اتفاقی برایتان رخ نمیدهد. اگر سایتهای خبری و کانالهای تلگرامی شما را به دنبال کردن اخبار و حتی دانلود فیلم و آهنگ معتاد کردهاند، برای این است که با کلیک های کاربران کاسبی میکنند.
شما در خانه نشستهاید. لینک یک خبر مهیج را می بینید و روی آن کلیک می کنید، اما می بینید مطلب داخل صفحه بعد، آن چیزی نبود که انتظار داشتید و فقط یک مشت اراجیف و آشغال است.
شما همچنان روی کاناپه لم می دهید و به کلیک کردن ادامه می دهید، اما نمیدانید که همزمان ادمینهای همان کانالها و پیجها و سایتها با پولی که شما به آنها رساندهاید بلیت هواپیما خریدهاند تا به مسافرت خارج از کشور بروند و حال کنند و وقتی در آنجا هستند هم مزخرفات جدیدی داخل سایت و کانالشان منتشر میکنند تا شما باز هم کلیک کنید و پول به حسابشان واریز شود و بتوانند برای خودشان سوغاتهای خوب خوب بخرند و شما نیز همچنان در خانه نشستهاید و کلیک میکنید و فکر میکنید در حال اضافه کردن معلومات به معلومات قبلی خود هستید!!
همه دارند به سوی حرمت میآیند و طبق معمول من از قافلهات جا ماندم.
نمیدانم که خواستم بروم نشد یا اصلا خواستنی در کار نیست، هرچه هست اراده ارباب است و دعوتش.
دارم به جا ماندن خودم میخندم که گریه ام نگیرد وسط این همه تصاویری که نشان میدهد تلویزیون که پنج کیلومتر مانده است به کربلا. دارم میخندم که گریه ام نگیرد که اگر بگیرد همینجا وسط همین تنهایی حوض دلم خودم را غرق از اندوهی و حسرتی میکنم که شاید به سر من بخورد سنگ حوضچه لحظههای تنهاییم که بلکه آدم بشوم یک شب آخر...
به حرفهای من فکر نکن که خودم هم نمیفهمم چه میگویم و فقط میگویم که بخندم که گریهام نگیرد این شب اربعینی که همه رفتهاند و شاید من هم ...
پاهایم درد گرفت از بس سرپا ایستادم مقابل پاهایی که ایستادند در مقابلم و در آغوشم گرفتند و گفتند حلال کنید ... ما هم ...
خب حق بدهید دیگر که به تته پته بیفتم وقتی میخواهم از کربلایی صحبت کنم که از کودکی دارم با پای برهنه در کوچههای دلم دنبال علم و دستهاش میفتم و حالا که سالها گذشته و هنوز هم دارم به خودم وعده میدهم که میآیم ... حق بدهید که بخندم که گریهام نگیرد که اگر بگیرد ...
دستهایم درد گرفت از بس که دست تکان دادم پشت سر آنهایی که رفتنشان را فقط تماشا کردم و بدرقهشان کردم و باز موقع رفتن آنها هم به خودم خندیدم که مبادا گریهام بگیرد که اگر بگیرد...
میبینی اشکهای تو هم دارند تکان میخورند و از گوشه چشمت دنبال روزنهای میگردند که آرام بشنینند روی گونههایت و بخندند به ما ...
خواستم بگویم که حق بدهید که همه وسعت بغضم را باز نکنم همین وسط؛ که دیدم قبلا دخترکی سه ساله! این کار را کرده است و همه وسعت بغضش را مقابل سر بابایش باز کرده است و دق کرده است و بعد ...
راستی او هم پاهایش خیلی درد میکرد وقتی که با سلسله همراهش کردند ...
او هم پیاده رفت....
پیاده رفت...
باشد حسین (ع) کرب و بلا مال خوبها
ﺑﺪﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺩﻝ ﺑﺎ که ﻭﺍ کنند؟
جا ماندهایم و شرح دل ما خجالت است
زائر شدن، پیاده، یقینا سعادت است
ویزا، بلیط، کرب و بلا مال خوبهاست
سهم چو من پیامک «هستم به یادت» و «التماس دعا»ست
یک اربعین غزل، به امید عنایتی
این بغضِ من اگرچه خودش هم عنایت است
چیزی برای عرضه ندارم، مرا ببخش
یعنی غزل، نشانه عرض ارادت است
ما هیچ، ما گناه، فقط جان مادرت
امضا بکن، که شاعرت اهل شهادت است
باشد حسین (ع) کرب و بلا مال خوبها
یک مهر تربت از تو برایم کفایت است
بارها شده که یک گزارش یا یادداشت را آماده کردهایم اما فقط برای انتخاب "یک تیتر مناسب"، چند روز آن را در بایگانی نگاه داشتهایم، صبح تا شب و شب تا صبح به آن فکر کردهایم! مبادا این مطلب خوب بخاطر انتخاب یک تیتر نامناسب، سوخت شود!
اما کاش فقط مشکل ما انتخاب تیتر بود؛ پس از حل مشکل تیتر باید به متن بازگردی؛ مبادا نوشتن یک پاراگراف یا یک جمله و حتی یک کلمه، موجب رنجش خاطر بندهای از بندگان خدا شود و حقالناس به گردنت بماند!
مبادا جوری بنویسی که فردای آن روز با تو تماس بگیرند و گله گذاری و حتی شکایت کنند و کارت به دادگاه و قاضی بیفتد.
با وجود تصور و تفکر همه این استرسها و نامهربانیها؛ اما مینویسیم و باز هم می نویسیم چون این حرفه را با عشق انتخاب کردیم و پای آن هستیم و با آن زندگی می کنیم.
شاید روز خبرنگار، تنها فرصتی باشد که حرف های دل خود را بزنیم، عمریست که این حرفها را دیگران زدند و ما نوشتیم، حالا یک روز هم ما می گوییم شاید دیگران بنویسند.
عمری، دیگران را سوژه کردیم تا کارهای جامعه سامان یابد، حالا یک روز هم خودمان را سوژه می کنیم، شاید کسی هم از دردهای ما بنویسد!
سخت است که از مشکلات بنویسی و قادر باشی همه را راضی نگه داری! خبر، مانند چوب دوسری است که همیشه یکی را راضی و دیگری را ناراضی می کند و در این میان، فقط نگارنده هست که باید هم تمجید بشنود و هم انتقاد.
مگر می شود خبرنگار باشی و خبری را بنگاری و همه مخاطبانت به به و چه چه بزنند؟ اگر صد نفر هم راضی باشند بالاخره یک نفر پیدا میشود که ساز مخالف بزند.
برز را با مهربانی های یاران، دوست دارم
برزرا با آن همه اخلاص و ایمان، دوست دارم
وسعت سرسول و دشت بی مثال برز را
کوچه های خاکی اش را از دل و از جان، دوست دارم
بوی باران بهاری بوی خاک خیس خورده
برف و باران زیادش در زمستان، دوست دارم
آن درختان پیر میون ده و مردان پایش
مسجد و حسینه اش را به قرآن، دوست دارم
کوچه پچاد و عمارت، یا که کوی سولجه را
آن محله گریند را همچو جانان، دوست دارم
پیکر پیر خانه و باغهایش، با صد زخم دوران
خشت خشتش را مثال کاخ توران، دوست دارم
از درخت میوه تا صحرای سرسبزش پر از گل
خاک گوهر خیز برز را در بهاران، دوست دارم
پای سنگ، پای سنگ ، راه پر پیچ نطنزو
زندگی را در دل آن کوهساران، دوست دارم
کوچه های برز است مهد تلاش و کار و همت
مصطفی برزی بگفتا برز را از دور هم،دوست دارم
افتخار شهر من بیست و یک آلاله سرخ
برز را شبهای جمعه با شهیدان دوست دارم