* شانس نام مستعار خداست *

با زبانی سرخ همچنان سری سبز دارم

* شانس نام مستعار خداست *

با زبانی سرخ همچنان سری سبز دارم

* شانس نام مستعار خداست *
با زبانی سرخ، همچنان سری سبز دارم

❤ بِسمِ اللهِ الرَحـمنِ الرَحیم. وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَــقُـــولُـــونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ و ما هُوَ إلا ذکرٌ اللعالمین❤

سال‌هاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لب‌های خشک و ترک خورده بشر تازیانه می‌زند. آن زمان که دروازه‌های بهشت باز بود هر کسی با حرفه‌ای خود را به آن باب می‌رساند و ما نسل سومی‌ها (یا همان دهه شصتی‌ها) هم که دستمان درگیر صفر و یک است، بابی را گشودیم تا جرعه‌ای را تا شهادت بنوشیم. افتخارم این است که سرباز ولایت فقیه هستم و هرچند دستم خالیست، اما دلم پر است از عشق به ولایت. افتخارم پایبندی به دین مبین اسلام و فرهنگ و تمدن غنی ملی ایرانی است؛ که اگر این دو را در کنار هم حفظ کنیم به اوج قله‌های افتخار و سعادت خواهیم رسید. اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و شیعته والمستشهدین بین یدیه.


خدایا ببخش مرا:

به خاطر مطالبی که به خاطر تو ننوشتم،
به خاطر کامنت‌هایی که تو در آن نبودی،
از اینکه با مطالبم بنده‌ای را از تو دور کردم،
که می‌توانستم با اطلاع بیشتر بنویسم اما کم کاری کردم،
که وقتی مطالبم پرنظر و پر بازدید شد، گمان کردم که از سعی تلاش خودم است و تو را فراموش کردم،
که در وبلاگی مطلبی به چشمم خورد که تو در آن بودی ولی در آن تأمل و درنگ نکردم،
به خاطر اینکه به دوستی در وبلاگی بی‌ادبی و یا بی‌اعتنایی کردم،
به خاطر اینکه شکر این نعمت را بجا نیاوردم،
برای اینکه بدون قصد قربت پشت میز کار نشستم،
که گاهی اوقات به جای وظیفه و تکلیف به سلیقه خود نوشتم و نظر گذاشتم،
که کلبه ام آماده پذیرایی از حضرت ولیعصر (عج) نبود، چرا که برای خود مینوشتم نه برای او،
خدایا از «تو» نوشتن را به من آموختی، «برای تو» نوشتن هم به من بیاموز که چه سخت و چه شیرین است «برای تو» نوشتن.


اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلى ذلِکَ
بایگانی
نویسندگان

۴۳۷ مطلب توسط «مصطفی برزی / Mostafa Barzi» ثبت شده است

ماه ذی‌الحجه سال نهم هجری بود که پیامبر صلی‌الله علیه و آله‌وسلم از جانب خداوند ماموریت یافت آیات سوره برائت را بر مشرکین و زائران مکه قرائت کند. بدین منظور پیامبر(ص)، ابوبکر را به سوی مکه اعزام نمود. اما اندکی بعد از حرکت ابوبکر از مدینه به سمت مکه، جبرئیل نازل شد و گفت: خداوند بر تو سلام می‌فرستد و می‌فرماید جز تو یا کسی که به منزله تو باشد نمی تواند این ماموریت را به انجام رساند.

پیامبر (ص) بعد از دریافت وحی الهی، امیرالمومنین علی علیه‌السلام  را مامور کرد تا خود را به ابوبکر برساند و سوره برائت و پیمان نامه پیامبر(ص) را از او بگیرد و در میان حاجیان و مشرکین مکه قرائت کند. امیرالمومنین(ع) بر طبق فرمان پیامبر (ص)عمل کرد و در ایام حج به مدت سه روز در صبح و ظهر و شام با خواندن آیات سوره برائت، بیزاری خدا و رسولش را از مشرکین با صدای بلند و رسا فریاد می‌زد و به مشرکین گوشزد می‌کرد که از این به بعد هیچ مشرکی نمی‌تواند حج خانه خدا را به جا آورد و با این کار ؛مشرکان کینه توز را از صلابت و دلیری خویش به شگفت وامی‌داشت.

بیزاری جستن از مشرکان و فریاد برائت سر دادن، کار هر کسی نیست. فریاد برائت از مشرکین را علی علیه‌السلام سر می‌دهد که بی‌واهمه در بستر پیامبر (ص) می‌خوابد و خود را در معرض شمشیرهای پر از کینه قرار می‌دهد؛ نه آن کسی که در پناه غار هم دلش می‌لرزد. 

خداوند به هر کسی اجازه نمی‌دهد بر سر دشمنانش فریاد برائت برآورند. فریاد برائت را کسی همچون علی علیه‌السلام سر می‌دهد که دلاوری‌هایش در میدان احد جبرئیل را شگفت‌زده می‌کند و صلابتش، خیبر را به تسلیم وامی‌دارد نه آنان که از کارزار احد و خیبر می‌گریزند. 

فریاد بیزاری از دشمن را عباس (ع) سر می‌دهد که امان‌نامه شمر را پاره می‌کند و حتی وقتی به دل دشمن می‌زند و تحریم آب را می‌شکند حسرت یک جرعه نوشیدن آب را بر دل فرات می‌گذارد.

 فریاد برائت از دشمنان خدا؛ فریادی است که در بستر زمان جاریست و امروز در شعار مرگ بر آمریکا تجلی یافته است. شعاری که خداوند به هر کسی لیاقت نمی دهد آن را بر سر دشمنش فریاد بزنند.

 

مرگ بر آمریکا را خمینی (ره)کبیر سر می‌داد که جز خدا از کسی نمی‌ترسید و می‌فرمود آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.

مرگ بر آمریکا شعار بهشتی بود که می‌گفت آمریکا از دست ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

از وقتی دور برم را شناختم،  دیدم تنها کشوری که جرات کرده روبروی قلدر هفت تیرکش، دنیا بایستد ایران است.

من خوشحالم که ایرانی هستم، نه به خاطر کوروش که نمیشناسمش. حتی اگر استوانه صلحش را اولین سند حقوق ‌بشر بدانند، آخر هر قدر هم سعی کنم آن را نمی‌توانم بخوانم، چه کنم اومل هستم و اعتمادی به مترجم های انگلیسی خط میخی ندارم!

خمینی را که شناختم خوشحال شدم، که هر چند بار بخواهم، میتوانم وصیت نامه اش را بخوانم و حقوق انسان را در آن ببینم.

خوشحالم که ایرانی‌ام، اما به نادرشاه افشار افتخار نمی‌کنم که خون هزاران نفر را به خاطر خاک و الماس به زمین ریخت. حتی اگر او در کنار ناپلئون از بزرگترین فرماندهان نظامی تاریخ لقب گرفته باشد. اما به خاطر قاسم ‌سلیمانی به خود میبالم که با آن لبخند مشهور و نگاه همیشه کم اعتنا به دوربینش، فرزندان ناپلئون را به بازی گرفته!

من به کاخ نیاوران و سعدآباد نمی‌بالم که اگر به درد بخور بود، به درد سازنده اش میخورد تا آخر عمری در تیمارستان های آمریکا در به در نشود. من به جماران افتخار میکنم که جذبه نداشته دیپلماتیکش، دست و پای وزیر خارجه شوروی  را سست کرده بود.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

وقتی در گروه هایی که ادعای روشنفکری دارند حرف یا سخنی از کوروش و دیگر شخصیت های تاریخی وسط میاد، و حتی بعضی ها از مقایسه دستورات کوروش و دستورات اسلام صحبت میکنند و میخوان مثلا جوری جلوه بدهند که چقدر تعالیم کوروش مترقی و بلند بوده است، فقط با چند نکته زیر آنها را به چالش بکشید:

1) سند حرفهای کوروش کجاست؟! این که ملاک نمی‌شود که فلانی در کتابش از کوروش جمله‌ای نقل کرده باشد و سندی هم ارائه نداده باشد! اصلا حرف‌های کوروش در کدام کتاب یا کتیبه تاریخی ثبت شده؟ کدام موزه دارد که تا الان رو نکرده است؟!

2) اصلا دانشمند و مرکز علمی خاصی سراغ دارید که مجموعه سخنان کوروش را جمع‌آوری کرده باشد و بشود به آن  مجموعه اعتماد کرد؟! از کجا می‌خواهند حرف‌های کوروش را جمع کنند با اینکه اصلا سندی وجود ندارد و هرکسی دارد از خودش حرفی درمیاره؟!

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

یکسال پیش در چنین روزهایی بود که فلسطین طغیان کرد. امروز که این کلمات را می‌نویسم ساعاتی از شهادت یحیی سنوار گذشته، محمد ضیف سرنوشت نامعلومی دارد، سید حسن نصرالله ترور شده، فواد شکر، ابراهیم عقیل و بزرگانی از حزب‌الله شهید شده‌اند، اسماعیل هنیه و فرزندانش ترور شده‌اند. رییسی و امیر عبداللهیان جایشان را به پزشکیان و ظریف داده‌اند، جریان عادی‌سازی اسراییل از سعودی و ترکیه حتی تا تهران بی پرده شده، 42000 انسان جلوی چشم دنیا کشته شدند و چند میلیون نفر آواره شده اند، غزه با خاک یکسان شده و تصاویر زنده زنده سوختن آدم‌ها هیچ قیامتی نمی‌سازد.

 

ما به اسراییل حمله مستقیم کردیم، آن هم نه یکبار بلکه دوبار، رسما پایگاه‌های تل‌آویو را هدف قرار دادیم، گنبد آهنین و فلاخن داود را افسانه کردیم، شمال اسراییل یکسال تخلیه شده است، ارتش اسراییل در مرز لبنان زمینگیر شده، زدن پهپاد آمریکایی کار روزمره یمن شده، انصار الله به راحتی به اسراییل موشک می‌زند، مسیر دریایی اسراییل از سمت یمن قطع شده، حزب الله با حمله پهپادی عملا از نیروی هوایی اش رونمایی کرده، اسراییل یکسال وجب به وجب غزه را گشته اما هنوز بیش از 100 اسیر را پیدا نکرده، شهادت یحیی سنوار نه با ترور بلکه به صورت اتفاقی رخ میدهد آن هم نه زیر زمین بلکه وسط خیابان با لباس نظامی و در حال جنگ بعد از یکسال! چه کسی باور می‌کند همه اینها فقط در عرض 365 روز اتفاق افتاده باشد؟!

 

چنان باورنکردنی که حتی بعضی به شهید سنوار اتهام جاسوسی زدند که چرا این همه هزینه ساخت؟ چرا زندگی عادی ما را به هم زد؟

 

کمی به عقب‌تر برگردیم. وقتی نتانیاهو به عمان رفت و کلید تطبیع (عادی‌سازی) زده شد. با سودان توافق کرد، و چند ماه بعد با امارات چنان برادر شد که فقط در فیلم هندی امکان داشت. حالا از مسیر دهلی و عمان و دبی فقط یک سعودی مانده بود. اما بالاخره مدعی پرچم عرب و اسلام که نمی‌شود یکباره به تخت خواب یهود بپرد. پس اول دخترش بحرین را هدیه کرد تا واکنش‌ها را بسنجد. عادی‌سازی سعودی آخرین میخ به تابوت فلسطین بود. حتی در تهران هم زمزمه‌هایی از توسعه بن سلمان و لزوم «پذیرش نظم جدید» می‌دادند. 7 اکتبر فقط چند روز بعد از سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل رخ داد که علنا اعلام کرد: ما عادی شده‌ایم و فلسطین تمام.

 

غزه شهر از یاد رفته، غزه شهر شکنجه شده، غزه شهر معامله شده به پا خواست. زندانیان تاریکخانه بشریت همه توانشان را جمع کردند تا یک بار شورش کنند.  اینجا بود که فریادی از عمق چاه غزه بلند شد که ما هنوز زنده‌ایم حرامزاده‌ها! اتفاقا آنها که 7 اکتبر را دسیسه می‌دانند، درست میگویند. آن طوفان تمام صحنه را غیرعادی کرد. انگار پرده نمایش افتاد. برای چه شورش کردند؟ برای عادی نشدن. برای واقعیت. یعنی اگر سهم فلسطین مرگ است و سهم اسراییل زندگی، مقداری از سهمم را به شما می‌بخشم و مقداری از سهم شما را گرو می‌گیرم. خودتان را که دیگر نمی‌توانید نبینید. اگر بناست در سکوت بمیرم، با فریاد جلو گلوله می‌روم.

 

فکر میکن‌ید سنوار و ضیف شب قبل از هفت اکتبر نمی‌دانستند تصمیمشان چه عواقبی دارد؟ میدانستند. این حدس و تحلیل نیست. بیانیه‌شان را بخوانید، می‌دانستند غزه نابود می‌شود، می‌دانستند تک‌تک‌شان آواره می‌شوند. می‌دانستند ماه‌‍ها و شاید سال‌ها باید بجنگند. (و تا امروز نشان دادند که آماده بودند) می‌دانستند باید مرگ تک تک عزیزانشان را ببینند. می‌دانستند بیمارستان‌ها می‌سوزد، مسجد و کلیسا صاف می‌شوند، شلیک‌های فسفری و خوشه‌ای و اورانیومی را می‌دانستند، قتل‌عام را می‌دانستند، ولی تا کجا؟ سوال اصلی این قضیه «تا کجا؟» است نه "چرا؟"

تا کجا می‌شود ادامه داد؟ سوالی که ضیف و سنوار جوابش را میدانستند، پس آخرین تصمیم را گرفتند و تمام «عادی‌سازی» را به باد دادند. به قیمت نابودی شان. و این راز عظمت 7 اکتبر است.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

نخستین روز سال تحصیلی، خاطره‌ مشترک همه ماست. این روزها، با شادی و لبخند، خاطرات نخستین روزهای مدرسه‌ خودمان را مرور می‌کنیم. اما، اگر کمی فکر کنیم به خاطر می آوریم که آخرین روزهای تابستان، برای بسیاری از ما، آرام و غم‌انگیز بود. چیزی شبیه غروب جمعه‌ها.

احساسی که نسبت به روزهای شروع سال تحصیلی داشتیم و داریم، می‌گذرد. تلخ یا شیرین، در طول زندگی آنقدر شروعها و پایان‌های مهم را تجربه می‌کنیم، که کمتر فرصتی برای به یاد آوردن آن روزها، باقی می‌ماند. اما، آنچه در طول سال تحصیلی روی داده است، برخوردهایی که پدر و مادر و معلم، با ما داشته‌اند، فراموش نمی‌شوند. حتی اگر در ذهن هوشیار ما، باقی نمانند، در ناخودآگاه ما، می‌مانند.
 
رفتارهای خوب، همچون دانه‌ای، جوانه‌ می‌زنند و در سالهای بعد رشد می‌کنند و رفتارهای نادرست،‌ زخم‌هایی به جان ما می‌زنند که اگر در ظاهر، التیام هم بیابد، جای آن را گاه تا پایان زندگی، می‌توان در رفتارها و تصمیم‌هایمان مشاهده کرد.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

ای آشنای غریب، ای عصمت هشتم، ای غریب الغربا، ای شمس الشموس و ای مولای من!

کوچه های نیشابور، هنوز بوی کلام عطرآگین تو را دارد. هر روز که خورشید خراسان، سینه ریز زرینش را از شوق می درد و انبوه دانه های طلایی اش از فراز آسمان بر حرمت میپاشد، کبوتر دل، بهانه کنان به سوی حرم تو پر میکشد و به سوی دانه های مِهری می رود که برایش میپاشی.

هوای صحن و سرای تو، پُر از زمزمه است و آسمان آکنده از ذرات لطیف حضوری است که چهره زائران خسته را می نوازد. در بارگاه تو، هیچ کس غریب نیست. سلام بر تو ای آشنای غریب! سلام بر تو، که توس، با آمدنت مدینه ایمان شد. و ما هر زمان، به بهانه ی شوق دیدارت در "مشهد" عاشقان، نگاهمان را به نگاه تو پیوند می زنیم و از دلتنگی هایمان می کاهیم.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

ای مولود خجسته رمضان! ای بدر تمام ماه خدا! تو تنهاترین فرزند رمضانی و آسمان، در پیشگاه کرم و بخشش تو، با این همه ابرهای باران زایش، گمشده ای غریب بیش نیست.

رسول رحمت، تو را بر شانه های خویش سوار می کرد و بر تو مباهات می نمود. تو ادامه محمد (ص) و کرانه علی (ع) هستی. تو دومین امام مایی و ما مُرید و دلداده تو و اینک در سالروز عروج ملکوتیت در باورمان نمی گنجد که چگونه عداوت و دشمنی را با طعم زهر به تو چشانیدند.

باز هم مدینه بر خاک سیاه اندوه نشسته و سکوتی ژرف، همه جایش را فرا گرفته است. دوباره گرد و غبار بر دیوارهای گلین خانه ها نشسته است.

باد غربت در کوچه باغ های خزان زده شهر، خود را به در و دیوار می زند و آواره مصیبت روح جاودانی صبر و کریم اهل بیت، امام مجتبی علیه السلام است.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

مردى از دنیا میرود که دنیا، چشم انتظارش بود تا بیاید و دایره نبوت را در افق باز چشم‏هایش، به پایان برساند؛ مردى که دنیا چشم انتظارش نشست تا نقطه بگذارد بر انتهاى سطر پیامبرى و نامه رسالت را مُهر بنگارد با نقش نگین خاتمیت.

مردى از دنیا می رود که آخرت را همچون پنجره ‏اى دیگر بر نگاه ‏هاى بشر گشود، تا بنگرند، تا بدانند که ساحل‏ نشینان دنیا را روزنه ‏اى هست که می تواند به دریاى آخرت برساندشان؛ مردى که دنیا و آخرت را همچون دو چشم در کنار هم، همچون دو بال براى یک پرنده به تصویر کشید؛ مردى که دست‏ه اى دنیا و آخرت را در دست هم گذاشت.

 

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

و اکنون چهل روز از آن واقعه عظیم گذشته است.

چهل روز … چهل سال … چهارده قرن گذشته است و کربلا همچنان کربلاست و تازه گذشتن از روز چهلم آغاز یک سالِ کربلایی است.

کربلا صبحی از عقیق و آینه است، دریچه‏ ای گشوده است به کرانه‏ های برفی ملکوت. این خاک، خاکِ گریه و توسل است. ابرها دخیل‏ های سپید فرشتگانند که بر افق خاک آویخته شده‏ اند ـ شش جهت کائنات، ضریح قبر شش گوشه حسین (علیه‏ السلام) است.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

اکثر سایتها و کانال های تلگرامی و اینستاگرام و ... برای جذب کلیک‌ های کاربران دست به هر کاری می‌زنند. وقتی شما روی مطالب چرند آنها کلیک می‌ کنید، در واقع ناخواسته کمک کرده‌اید تا آمار بازدید سایت‌ یا کانالشان بیشتر شود و تبلیغات بیشتر و گرانتری جذب کنند و پول به جیب بزنند.


در ایران چیزی به نام خبر، بسیار کم تولید میشه و آنچه که در میان اخبار به شما میگن، بیشتر اطلاعات سوخته و به درد نخور گروه‌های سیاسی است و اگر آن را ندانید، اتفاقی برایتان رخ نمیدهد. اگر سایت‌های خبری و کانال‌های تلگرامی شما را به دنبال کردن اخبار و حتی دانلود فیلم و آهنگ معتاد کرده‌اند، برای این است که با کلیک های کاربران کاسبی میکنند.

شما در خانه‌ نشسته‌اید. لینک یک خبر مهیج را می‌ بینید و روی آن کلیک می‌ کنید، اما می‌ بینید مطلب داخل صفحه بعد، آن چیزی نبود که انتظار داشتید و فقط یک مشت اراجیف و آشغال است.


شما همچنان روی کاناپه لم می‌ دهید و‌ به کلیک کردن  ادامه می‌ دهید، اما نمیدانید که همزمان ادمین‌های همان کانال‌ها و پیج‌ها و سایت‌ها با پولی که شما به آنها رسانده‌اید بلیت هواپیما خریده‌اند تا به مسافرت خارج از کشور بروند و حال کنند و وقتی در آنجا هستند هم مزخرفات جدیدی داخل سایت و کانال‌شان منتشر می‌کنند تا شما باز هم کلیک کنید و پول به حساب‌شان واریز شود و بتوانند برای خودشان سوغات‌های خوب خوب بخرند و شما نیز همچنان در خانه نشسته‌اید و کلیک میکنید و فکر میکنید در حال اضافه کردن معلومات به معلومات قبلی خود هستید!!

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

همه دارند به سوی حرمت می‌آیند و طبق معمول من از قافله‌ات جا ماندم.

نمی‌دانم که خواستم بروم نشد یا اصلا خواستنی در کار نیست، هرچه هست اراده ارباب است و دعوتش.

دارم به جا ماندن خودم می‌خندم که گریه ام نگیرد وسط این همه تصاویری که نشان می‌دهد تلویزیون که پنج کیلومتر مانده است به کربلا. دارم میخندم که گریه ام نگیرد که اگر بگیرد همینجا وسط همین تنهایی حوض دلم خودم را غرق از اندوهی و حسرتی می‌کنم که شاید به سر من بخورد سنگ حوضچه لحظه‌های تنهاییم که بلکه آدم بشوم یک شب آخر...

به حرف‌های من فکر نکن که خودم هم نمی‌فهمم چه می‌گویم و فقط می‌گویم که بخندم که گریه‌ام نگیرد این شب اربعینی که همه رفته‌اند و شاید من هم ...

پاهایم درد گرفت از بس سرپا ایستادم مقابل پاهایی که ایستادند در مقابلم و در آغوشم گرفتند و گفتند حلال کنید ... ما هم ...

خب حق بدهید دیگر که به تته پته بیفتم وقتی می‌خواهم از کربلایی صحبت کنم که از کودکی دارم با پای برهنه در کوچه‌های دلم دنبال علم و دسته‌اش میفتم و حالا که سال‌ها گذشته و هنوز هم دارم به خودم وعده می‌دهم که می‌آیم ... حق بدهید که بخندم که گریه‌ام نگیرد که اگر بگیرد ...

دست‌هایم درد گرفت از بس که دست تکان دادم پشت سر آنهایی که رفتنشان را فقط تماشا کردم و بدرقه‌شان کردم و باز موقع رفتن آنها هم به خودم خندیدم که مبادا گریه‌ام بگیرد که اگر بگیرد...

میبینی اشک‌های تو هم دارند تکان می‌خورند و از گوشه چشمت دنبال روزنه‌ای می‌گردند که آرام بشنینند روی گونه‌هایت و بخندند به ما ...

خواستم بگویم که حق بدهید که همه وسعت بغضم را باز نکنم همین وسط؛ که دیدم قبلا دخترکی سه ساله! این کار را کرده است و همه وسعت بغضش را مقابل سر بابایش باز کرده است و دق کرده است و بعد ...

راستی او هم پاهایش خیلی درد می‌کرد وقتی که با سلسله همراهش کردند ...

او هم پیاده رفت....

پیاده رفت...

مصطفی برزی / Mostafa Barzi


باشد حسین (ع) کرب و بلا مال خوب‌ها

ﺑﺪﻫﺎ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﻋﻘﺪﻩ ﺩﻝ ﺑﺎ که ﻭﺍ کنند؟

جا مانده‌ایم و شرح دل ما خجالت است
زائر شدن، پیاده، یقینا سعادت است

ویزا، بلیط، کرب و بلا مال خوب‌هاست
سهم چو من پیامک «هستم به یادت» و «التماس دعا»ست

یک اربعین غزل، به امید عنایتی
این بغضِ من اگرچه خودش هم عنایت است

چیزی برای عرضه ندارم، مرا ببخش
یعنی غزل، نشانه عرض ارادت است

ما هیچ، ما گناه، فقط جان مادرت
امضا بکن، که شاعرت اهل شهادت است

باشد حسین (ع) کرب و بلا مال خوب‌ها
یک مهر تربت از تو برایم کفایت است

 

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالایی قلب مادر در تنهایی محض.

سکوت در مکالمه تلفنی یعنی تردید یا مزاحمت یا شرم. هر سکوتی سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقتها سرشار از خجالتِ گفته‌هاست.

موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده موزون.

سکوت آرام کتابخانه یعنی رعد و غرش نهفته تمامِ حرف های فشرده عالم، در پیش از این.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

بارها شده که یک گزارش یا یادداشت را آماده کرده‌ایم اما فقط برای انتخاب "یک تیتر مناسب"، چند روز آن را در بایگانی نگاه داشته‌ایم، صبح تا شب و شب تا صبح به آن فکر کرده‌ایم! مبادا این مطلب خوب بخاطر انتخاب یک تیتر نامناسب، سوخت شود!

اما کاش فقط مشکل ما انتخاب تیتر بود؛ پس از حل مشکل تیتر باید به متن بازگردی؛ مبادا نوشتن یک پاراگراف یا یک جمله و حتی یک کلمه، موجب رنجش خاطر بنده‌ای از بندگان خدا شود و حق‌الناس به گردنت بماند!

مبادا جوری بنویسی که فردای آن روز با تو تماس بگیرند و گله گذاری و حتی شکایت کنند و کارت به دادگاه و قاضی بیفتد.

با وجود تصور و تفکر همه این استرس‌ها و نامهربانی‌ها؛ اما می‌نویسیم و باز هم می نویسیم چون این حرفه را با عشق انتخاب کردیم و پای آن هستیم و با آن زندگی می کنیم.

شاید روز خبرنگار، تنها فرصتی باشد که حرف های دل خود را بزنیم، عمریست که این حرفها را دیگران زدند و ما نوشتیم، حالا یک روز هم ما می گوییم شاید دیگران بنویسند.

عمری، دیگران را سوژه کردیم تا کارهای جامعه سامان یابد، حالا یک روز هم خودمان را سوژه می کنیم، شاید کسی هم از دردهای ما بنویسد!

سخت است که از مشکلات بنویسی و قادر باشی همه را راضی نگه داری! خبر، مانند چوب دوسری است که همیشه یکی را راضی و دیگری را ناراضی می کند و در این میان، فقط نگارنده هست که باید هم تمجید بشنود و هم انتقاد.

مگر می شود خبرنگار باشی و خبری را بنگاری و همه مخاطبانت به به و چه چه بزنند؟ اگر صد نفر هم راضی باشند بالاخره یک نفر پیدا میشود که ساز مخالف بزند.

مصطفی برزی / Mostafa Barzi

گفتند درباره تو عاشقانه ننویسیم حیف است، کم است، 

برای تو آری ، اما برای من؟ 

عاشقانه هایم تنها برای توست، 


برای تو کم است از تو سرودن، برای من اما همه چیز است. 

ای تنها بهانه ماندن! ای تنها رابط میان ما و آسمان! نیامدی این جمعه هم پدر، 

نیامدی صاحبم، امامم، آقای من، مولای من 

آه از این چشم های بی لیاقت 

تو باشی و ما تو را نبینیم؟ 

آه از این دل بی لیاقت 

تو غریب باشی و ما را غم نباشد؟ 

آه از ای همه بی غیرتی 

تو "هل من ناصر " بگویی و ما این همه کر!؟ 

چند جمعه مانده تا لایق شدنمان ارباب؟ 

برای بیداریمان دعا میخوانی دلشکسته من؟ 

مصطفی برزی / Mostafa Barzi