سال گذشته اپوزیسیون برانداز خارجنشین با مستمسک قرار دادن یک واقعه تلخ، در پی تحقق اهداف سیاسی خود برآمدند و کوشیدند، نظام مستقر در ایران را طی یک روند چند ماهه منزوی، مطرود، بیاعتبار و در نهایت ساقط نمایند. اما برخلاف انتظار، هدف مزبور صورت واقعیت به خود نگرفت و پس از وحدت و مرافقت اولیه، کثرت و مفارقت، نصیب براندازان شد. در وجیزه پیش رو به ذکر دلایل شکست پروژه براندازی در پاییز سال گذشته پرداختهام.
۱- غریبگی با مناسبات سنتی جامعه ایران:
نخستین عاملی است که ضد انقلاب را در رسیدن به مطلوب خویش ناکام گذاشت، بیگانگی با امر سنتی بود. براندازان و در صدر آنها فرزند پهلوی دوم، بارها در مواضع خود، بر لزوم بازگشت نظام سیاسی سکولار تاکید و تصور داشتند که جامعه هنجارمند ایرانی با ایده آنها همراهی نشان خواهد داد. دلیل عدم همراهی مردم با ایده سکولاریسم، تقید تاریخی بخشهای وسیعی از جامعه ایران به امر دینی و دینمداری(به عنوان یکی از وجوه مهم سنت) است. شواهد موجود از جمله حضور گسترده در مراسمات مذهبی نشان میدهند که توده ایرانیان با وجود دگردیسی فرهنگی و اجتماعی، همچنان دینمدار هستند و پایبندی سیاست به اصول دیانت را مطالبه دارند.
۲- بیگانگی با تمایلات سیاسی مردم:
دومین عاملی که روی شکست پروژه براندازی تاثیر گذاشت، فرض اشتباه جریان ضد انقلاب درباره تمایلات سیاسی مردم ایران خاصه بخشهای جوان بود. جریان ضد انقلاب تصور میکرد با رادیکالیزهنمودن یک غائله حول یک دختر جوان، میتواند توده مردم را با امیال خود همراه سازد و بدین شکل، انقلاب را تحقق بخشد. این در حالی است که خردِ جامعهی ایرانی، اصلاح روندها را به شورش و اغتشاشِ منتهی به انقلاب رجحان میدهد و هیچگاه حاضر نیست، عنصر بیرونی برایش تعیین تکلیف کند. براندازان قصد داشتند با کاربست عنصر زور(force) وضعیت انقلابی را برساخته و تودهها را به همراهی با این وضعیت وادار سازند؛ اما نشد. به بیان فلسفی، نه سوبژکتیویه براندازان، انقلابی شد و نه اوبژکتیویه آنها.
۳- تقدم فاند بر براندازی:
سومین عامل تعیینکننده در شکست پروژه براندازی که از قضا مهمترین عامل هم به شمار میآید، عدم باورمندی براندازان به مسیری بود که در آن قرار داشتند. جریان ضد انقلاب خود به خوبی میداند که براندازی در ایران محقق نمیشود و ادعای سقوط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، از اساس بیپشتوانه است. اما یک سوال مهم؛ چرا با وجود بُعد مسافت براندازان با زمین لمیزرع براندازی، ایشان مدام از قریبالوقوع بودن انقلاب سخن میگویند؟ پاسخ روشن است؛ برای رسیدن به پول و امکانات بیشتر.
جریان ضد انقلاب را باید در عداد «اپوزیسیون حرفهای» قرار داد که در ازای فعالیت تبلیغی علیه نظام و حمایت محافل امنیتی غربی، امرار معاش میکنند. دستدرازی ۳ میلیون دلاری مسیح علینژاد به اموال بلوکهشده ایران در آمریکا، مشت نمونه خروار از تجارت پر سود براندازان با انقلاب و انقلاببازی بود.
۴- فروپاشی هسته سخت براندازان:
عامل دیگری که براندازی را در پاییز پارسال با بنبست مواجه کرد، معطوف به ترکیب هسته سخت براندازان بود. «نازنین بنیادی» از جمله افراد فعال در این هسته بود که نسبت به اصلیترین وجه هویتساز ما ایرانیان یعنی زبان فارسی، دچار غریبگی آشکار است. او که به جهت مهاجرت در دوران خردسالی، اساسا رنگ و بویی از ایرانیبودن ندارد، خیال داشت میتواند سرنوشت مردم ایران را تعیین کند. بنیادی مانند «علی کریمی» فاقد پیشینه روشن در زمینه کنش سیاسی است و معلوم نیست به چه دلیل، برانداز شده است.
«عبدالله مهتدی» نیز به جهت طرح ایدههای فدرالیستی(بخوانید تجزیهطلبانه) یکی از منفورترین چهرهها حتی در میان خود براندازان است. «رضا پهلوی» نیز به واسطه روشننکردن مواضعش نسبت به مدیریت دیکتاتورمآبانه پدر و پدر بزرگش، خود، تبدیل به معضلی برای جریان ضد انقلاب شده است.
«حامد اسماعیلیون» که صرفا یک حادثه تلخ، او را در کسوت اپوزیسیونی قرار داده هم واجد کمترین هوش سیاسی نیست و رفتار آماتور و پاندولیاش در عزیمت مداوم از اردوگاه مجاهدین خلق(منافقین) به اردوگاه سلطنتطلبان، تدریجا او را از چشم ضد انقلاب انداخت. «مسیح علینژاد» نیز به خاطر ارتباط گیری با مجاهدین خلق و تجزیهطلبانی نظیر «برنارد لوی» فرانسوی، اعتبارش بیش از پیش زیر سوال رفت.
۵- عدم همراهی دولتهای غربی:
عامل دیگری که براندازان را در ماجرای مهسا زمینگیر کرد، عدم همراهی مستمر دول غربی با آنها بود. برخلاف هفتهها و ماههای ابتدایی غائله پاییز، سران کشورهای غربی به تدریج فاصله خود با ایده براندازی را عیان ساختند و تدریجا با حفظ اصول واقعگرایی، منافع بلندمدت خود را بر ماجراجویی مقعطی مشتی برانداز، تقدم بخشیدند.
۶- تفسیر غلط از تاریخ:
اما ششمین و آخرین عاملی که به زعم نگارنده، ضد انقلاب را در رسیدن به اهدافش با شکست مواجه ساخت، دید و تفسیر تاریخی غلط نسبت به انقلاب اسلامی است. جریان برانداز خارجنشین خاصه بلوک سلطنتطلبان، همواره از انقلاب سال ۱۳۵۷ با عناوینی مثل «شورش کور» با میانداری «اقلیت روحانیت» یاد میکنند و با این تعابیر ناقص و یکسویه، چشمشان را به راحتی روی فراگردهای عظیم سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی منتهی به انقلاب اسلامی میبندند.
بنابر ادعای براندازان، انقلاب اسلامی چیزی بیشتر از یک شورش علیه نظام مستقر نبود که چنانچه حمایت گسترده بینالمللی را با خود نداشت، به ثمر نمینشست. این تحلیل کوتهبینانه از گذشته، حال و آینده ضد انقلاب را متاثر ساخته است. اپوزیسیون برانداز خارجنشین تصور میکنند با راهانداختن چند شورش در داخل و همزمان، باجدادن به محافل امنیتی و اطلاعاتی غربی، میتوانند از پس ساقطکردن نظام برآیند. به بیان دیگر یکی از عوامل موثر بر توهم براندازی، تحلیل اشتباه متصدیان براندازی از تاریخ و روندهای آن است.