ملت ها همواره در بایگانی خاطرات خود روزهایی را به یادگار دارند که تداعی گر لحظات تلخ و شیرین برای آنهاست.
این لحظات که به منزله تندیسی از علقه و عقده ها، یک واقعه است در برخی موارد به عنوان یک رویداد ملی ثبت می شوند و درگذر ایام، زاد روز این وقایع یادآور آن لحظات تلخ و شیرین خواهد شد. در این گذر، اما ثبت این وقایع نشان از واقعیتی مهم نیز دارد و آن تبیین اندیشه یک ملت نسبت به یک شخص، واقعه و یا اندیشه است.
۲۶ دی ماه نیز در شمار همین وقایع قرار می گیرد، چرا که تندیسی است از ظهور یک عزم ملی برای تحقق یک دغدغه ملی.آنگاه که دیکتاتور ایران پله های هواپیما را یک به یک می پیمود تا به خیال خود عازم دیاری شود که وی از سال ها قبل رخت آن سامان را بر تن پوشانیده و دل در گرو ساکنان و صاحب منصبان آن بسته بود، اوج نفرت از حضور و نهایت لذت از خروج او در هرگام از قدم هایش هویدا بود و البته خوشتر از آن، به ثمر نشستن اراده ای ملی بود که این مهم را سبب شد.
شاه رفت تا ثابت شود آنگاه که خیزش مردم در قالب یک عزم ملی خواستار مطالبه ای می شود، کسی را یارای تقابل با آن نیست، حتی اگر این مطالبه خروج دیکتاتوری سرسپرده به یک قدرت استعماری باشد.
فرار شاه یک «نه» فراموش نشدنی به ورود نسخه های استعماری و امپریالیستی به ساختار تصمیم گیری های کلان کشور بود و از همه مهمتر، نمادی از خشم عظیم ملت از همه آن کسانی که مسئول پیاده سازی و اعمال این نسخه ها بودند.
شاه رفت تا عبرتی باشد برای آنهایی که پشتشان گرم به دیگران و کدخدایانی غیر از مردمشان است و سودایشان نیز غربتی غریب با منافع کشورشان دارد.
شاه هر آنچه می کرد مطلوب سران کاخ سفید بود اما آنگاه که از سریر قدرت به زیر آمد، تفاله ای بود که حتی خوک ها هم از خوردن آن ابا داشتند.
وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقینَ