در دهه ۷۰ دبستان که میرفتم، پنجشنبهها اصلا روی مخ نبود.
یادم میآید که پنجشنبهها همه را خوشحال و با آرامش میدیدم.
در این روز هفته حتی خاتم معلم هم بهمون سخت نمیگرفت و برنامه کلاس هم سبک بود تا زود تعطیل شویم.
به ندرت پیش میآمد که آخر هفته را بدون پذیرایی از میهمان یا میهمانی رفتن سپری کنیم.
کسی هم از این بابت ناراحت نبود.
در آن دوران وقتی تعداد میهمانها زیاد بود، شیشههای نوشابه را با جعبهاش داخل فریزر میگذاشتیم که تا هنگام سرو ناهار خنک شود.
با آن که نوارهای VHS را گاهی با کیفیت آشغال تماشا میکردیم، اما خوشحال بودیم که فیلم جدید خارجی دیدهایم و از آن لذت میبردیم.
این که ناهار و شام چه مدل خوراک باشد، زیاد مهم نبود. هر چیزی دور هم میخوردیم، میچسبید.
اما الان در دهه ۹۰ همه روزهای هفته شبیه به هم است.
هر روز عصبی و کلافه و عصبانی هستیم و حوصله یکدیگر را نداریم.
عملکرد صداوسیما در دهه ۸۰ باعث شد تا امروز به جایی برسیم که هر لحظه شبیه لحه قبل است و فقط ساعت و تاریخ تغییر میکند.
در دهه ۷۰ هنگام اعیاد مذهبی یا ملی، خانوادهها روی تلویزیون شیرجه میزدند و دعوا میشد که کدام کانال را تماشا کنند. همه شبکههای برنامههای جالب و دیدنی پخش میکردند.
اما امروز تلویزیون هیچ کوفتی روی آنتن نمیبرد که ارزش نشستن و تماشا کردن را داشته باشد و در روزهای عید یا تعطیل هم مانند روال عادی هفته رفتار میکند.
طعم و مزه خیلی چیزها از دست رفته.
در دهه ۷۰ هر کسی به اندازه سطح درآمد خودش زندگی میکرد، اما امروز به خاطر طمع و چشم و همچشمی از هر چیزی پول استخراج میکنیم.
تقریبا همه مردم مخالف فساد و رانت هستند، اما خیلیها اگر موقعیتش پیش آید، با لذت و تمایل باطنی فساد میکنند تا از دیگران جلوتر بزنند.
من نمیتوانم وضعیتی که تاکنون در آن هستم را با دهه ۷۰ مقایسه کنم.
مقصرها را میشناسم و حتی راهحلها را هم میدانم.
اما وسط جنگ پول، چه کسی به آرامش دهه ۷۰ اهمیت میدهد؟
امروز با این همه LCD و سینمای خانگی و HD Player که در خانهها وجود دارد، نمیدانیم چه کوفتی تماشا کنیم تا لذت ببریم. اما در گذشته به دور یک تلویزیون ۲۱ اینچ شهاب جمع میشدیم و همان وقایع هنگام تماشای فیلم و سریالها هم برایمان به خاطره تبدیل میشد.
امروز تنها پول است که برایمان اهمیت دارد.
آن زمان یک پنتیوم ۲ در گوشهای از خانه بود و با آن کارهایمان را انجام میدادیم، اما حالا باید هر ۶ ماه یکبار لپتاپمان را عوض کنیم.
الان وقتی روی صفحه گوشی موبایلمان خط میافتد، شب نمیتوانیم بخوابیم و صبح به خیابان جمهوری میرویم.
در گذشته اگر کسی نمیتوانست هزینههای زندگی در شهرهای بزرگ را تامین کند، به شهرهای کوچکتر مهاجرت میکرد. اما حالا خیلیها حاضرند در حلبیآباد عمر بگذرانند اما به دیگران بگویند که ساکن تهران هستند.
اگر در شهر تاکسی پیدا نمیشود، به خاطر بیمسئولیتی مدیران شهرداری است. اما اگر خیابانها از مسافرکشی شخصی پر شده، به خاطر هزینههای اضافی است که در زندگیمان داریم و در جیب مردم به دنبال آن میگردیم.
اگر آمار کلاهبرداری بالا رفته، فاکتورها دستکاری نمیشود و خیلی چیزها گرانتر از نرخ مصوب است، به خاطر وسایل و تجهیزاتی است که ما نمیتوانیم بخریم، اما با زور قسط و درآمد نامشروع به آن میرسیم.
در دهه ۷۰ با پیکان و هیلمن به مسافرت میرفتیم، اما امروز حسرت میخوریم که چرا سقف اتومبیلمان شیشهای نیست و تمام مدتی که در سفر هستیم، به اموال مردم زل میزنیم.
در دهه ۷۰ تلگرام نبود که هر روز خبر خودکشی و قتل منتشر شود و فکر کنیم همه وقایع کشورمان فقط همان است.
در آن زمان خبرهای بد میان اخبار خوب حتی گاهی گم میشد.
امروز رسانهها فقط بلد هستند که خبر منفی منتشر کنند و مردم هم میخوانند و با لذت، لایک میکنند. پس چرا کسی به خودش زحمت بدهد و دنبال تولید خبر خوب برود؟
حتی برنامه خندوانه هم گاهی اشک مخاطب را از غصه در میآورد. چرا؟! برای چی باید وسط یک برنامه کمدی به موضوعات ناراحتکننده فکر کنیم؟!
دقیقا یک ساعت است که روی تختخواب نشستهام تا این پست را با تبلت تایپ کنم.
نفهمیدم چطور یک ساعت گذشت، اما فقط این را میدانم که ساعت ۷ صبح بیدار شدم چون کلی کار داشتم. الان دیر شد، آما ارزش آن را داشت که به شما بگویم:
«تلاش کنید تا امروز را مانند پنجشنبههای دهه ۷۰ به شب برسانید، نه پنجشنبههایی که دلالها و حسودها ساختهاند.»