سلام بر طبیبی که بیماران غریب عشق را که کنار شفاخانه ضریحش دخیل معرفت بسته اند را مینوازد و درِ شفاخانه پنجره فولادش به روی همه بیماران هدایت و سلامت باز است.
سلام بر او که سریر شاهی اش را کنار میگذارد و با غلامان خود پای سفره دلشان، با هم نان غصه میخورند. السلام علیک یا معینَ الضُعفا و الفقراء.
نمی دانم چه سری است که هر بار که میشنوم اشک در چشمانم جمع می شود: السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا.
تارو پود وجودم یخ زد؛ از همان لحظه ای که برای بار آخر از باب الرضا دست به سینه از محضرتان خداحافظی کردم .
مولا اینجا هوا بس ناجوانمردانه سرد است وآتش غفلت روز به روز شعله ور تر می شود و کار و کاسبی وجدان روز به روز کسادتر!
از شما دورم اما ازبزرگترها شنیده ام هر جا که باشی دست به سینه که بگذاری و رو به بارگاهتان خالصانه که بخوانمتان انگار در جوار حرمتان، شما را زیارت کرده ام. پس در میان آسمان ها حرمتان را دوباره می بویم و اذن دخول می خوانم: اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک ....
حواسم بهتان هست آقا؛ گرچه دل مشغولی ها امان سبک شدن نمی دهد اما ...
کنار شما که نیستم؛ اما از عمق وجودم حواسم به شماست مولا !
برای شما دلتنگم؛ حتی لحظه های که کمرنگ بودم،حواسم به شما بود .
کنار شما نیستم اما هر روز برایتان می میرم و باز از حرم وجود مقدستان دوباره جان می گیرم و زیر سایه شما سبز می شوم از نو.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی.
این حق من است که کاسه های خالی شفاعت را پر کنم. مگر نه اینکه خودتان فرمودید: "هرکسی از شیعیانم مرا زیارت کند در حالی که عارف به حق من باشد در قیامت شفیع او خواهم بود."
مولا! کاش من لیاقت شناختتان را داشته باشم و شما پیاله من حقیر را پر کنید. من کوچکتر از آنم که شما را در قلب خود جای دهم؛ چرا که بزرگترین آدم ها هم نمی توانند بزرگی شما در در چشم و دلهایشان جای دهند اما شما بزرگواری؛ و آدم های پست و حقیر را چه کاری جز چشم دوختن به دستان شفاعت بزرگان
ای امام رئوف، ای غریب غریب نواز !
به آستانه محبت تو، دامن حاجت می آوریم و صحرا صحرا کرامت می بریم. چه کنیم که ظرفیت دست و دامن کوچک ما اندک است، والّا دریای احسان تو بیکرانه است.
میلیونها زائر را می پذیری، و نه منت می پذیری. هر کسی را به نحوی می نوازی، تو «رضا»یی و همه را راضی برمیگردانی و ذره ای از عنایت تو و ارادت ما کم نمی شود.
آنجا که فرشتگان به کفشداری حرمت مشغولند و کروبیان خادمان افتخاری آستان تو هستند، ما کمتر از آنیم که خاک پای خسته زائرانت باشیم و "اباصلت" آستانت به شمار آییم.
اما تو زائرانت را دوست داری و در خانه خودت به حضور می پذیری.
لحظه ای که دلمان می شکند و شانه هایمان می لرزد و اشک در دیدگانمان حلقه می زند، یعنی اذن ورودمان داده ای.
وقتی السلام علیک می گوییم، رواق چشممان با قطرات اشک، آیینه کاری می شود. آنگاه از پشت ضریح اشک سیمای تو را می بینیم که حله ای از عصمت سبز قرار دارد و دست عنایتت بر سر زائران است و نگاه مهربانت، ضامن آهوی دل ما می شود، دلی که از همه جا رمیده و به حرم تو روی آورده است.
همه هستی ما نذر یک لحظه حضور در کنار ضریحت باد.
باور کن اشک ها برای زیارت تو لحظه شماری می کنند و نفس هایمان حبس می شوند تا کبوترانه پیش پای ضریحت پرواز کنند.