اینجا مسجدالحرام
زیر آسمان
روی زمین خدا
بین زمین و هوا
روبروی ناودان طلا
سیاهی پرده کعبه، قدرتمندرین رنگ اینجاست.
لباسهای احرام را که به تن میکنی انگار که دیگر روی زمین نیستی. رهسپار مکه میشوی و می خوانی: "لبیک اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک...."
اولین نگاهت که به کعبه می افتد باورت نمی شود که تو باشی در برابر این همه عظمت و بزرگی. احساس شرم و خجالت نمیگذارد تا سرت را کامل بالا ببری و نگاه کنی،از نعمت های تمام و کمال خدا و نا شکری های خودت خجالت میکشی!
میروی تا هفت دور عاشقانه به دورش بگردی، آرزو میکنی که رویا نباشد و خواب نباشی. در میان انبوه عاشقان که به گرد معشوقشان می گردند، خودت را قطره ای بیش نمی بینی.به طرف مقام ابراهیم میروی و در پشتش دو رکعت نماز میخوانی ولی هنوز هم باورت نمیشود. به طرف صفا و مروه میروی تا اضطراب هاجر را بفهمی. روزها از پس هم میگذرند و تو هر هرلحظه تشنه تر میشوی. دلت میخواهد به حجر اسماعیل بروی و در زیر ناودان طلایی بایستی. آخرآنجا حرفهایت بوی استجابت میگیرند.
روزی دگر میرسد و تو میروی تا عرفات تا در آن صحرای سوزان خودت را بشناسی و به اندازه معرفتت خدایت را. عرفات سرزمین اشک است و دعا. عرفات سرزمینى است که خداوند به خاطر اشک ها و دعاهاى زائران به فرشتگان مباهات مىورزد. سرزمینى که گناهان در آن بخشیده می شوند. سرزمینى که خیال بخشیده نشدن در آن، خود گناه بزرگى است.
خاطرات دعا و استغفار روز عرفه و نمازهای مشعر! سپس میروی تا جمرات تا شیطان وجودت را برانی و پس از آن میروی به منی. و نوبت آن میرسد تا اسماعیلت را قربانی کنی! اما میمانی که اسماعیل تو چیست!!؟اسماعیل ابراهیم، پسرش بود اما اسماعیل تو کیست؟
رهسپار شهر نبی(ص) می شوی. در همان بدو ورود بوی غریبی مشامت را پر میکند! کمی که میروی چشمت به گنبد سبز رسول الله (ص) می افتد. انگار تمام عظمت و زیبایی مدینه را یکجا در این گنبد خضرا خلاصه کرده اند!
کمی آن طرف تر چشمت به قبرستان بقیع می افتد، باورت نمی شود، چشمانت تحمل نمی آورند و صورتت مهمان مروارید هایی می شود که از دلت سرچشمه گرفته اند. میگریی... میدانی که قبر یاس پر پر شده پیغمبر نیز اینجاست، و تو نمیدانی به کدامین سوی این قبرستان نگاه کنی تا ردی از قبر فاطمه بیابی!
دلت آتش می گیرد، وقتی از پشت آن پنجره های آهنین دست هایت را دراز میکنی تا فاصله ها را بفهمی!
باورت نمی شود در برابر پدر باشد و فرزاندانش اینگونه گمنام و غریب خفته باشند! آنجا دیگر اثر از کوچه های بنی هاشم نیست ولی یاد آن در نبض شهر جاریست!