عاشقی دردسری بود، نمی دانستیم
حاصلش خون جگری بود، نمی دانستیم
پر گرفتیم ولی باز به دام افتادیم
شرط ، بی بال و پری بود، نمی دانستیم
آسمان از تو خبر داشت ولی ما از تو
سهممان بی خبری بود، نمی دانستیم
آب و جاروی در خانه ما شاهد بود
از تو بر ما گذری بود، نمی دانستیم
این همه چشم به راهی، نگرانم کرده
عاشقی دردسری بود، نمی دانستیم
تا ظهورت چقدر فاصله داریم آقا؟
آه، از جمعه بی تو گله داریم آقا
رفته بودی که بیایی، چقدر طول کشید؟
عرض کردیم نبودی و سحر طول کشید
ما برای خودمان این همه گفتیم بیا؟
نذر کردیم به پای تو بیفتیم، بیا
تو طبیب دل غمدیده مایی، آقا
ما که مردیم، بیا ، پس تو کجایی آقا
مگر اینکه تو بیایی و حیاتم بدهی
مگر اینکه تو از این وضع نجاتم بدهی
از به خود آمدن این قافله را گم کردیم
وای بر ما ، پسر فاطمه (س) را گم کردیم
دست برداری از این غیبت طولانی اگر
من به پای تو بریزم، طلبی جامی دگر
از تو دنبال تو بودن نکند سهم من است؟
فقط از هجر سرودن نکند سهم من است؟
من، شب جمعه قرار تو دلم می خواهد
صبح فرداش کنار تو دلم می خواهد
به خدا منتظر آمدنت می مانیم
پای این عشق، اویس قرنت می مانیم
تو دلت بیشتر از ما تب هجران دارد
سحر وصل همیشه شب هجران دارد
تا به اندازه شمعی که ز سر می سوزد
پر پروانه به امید سحر می سوزد
خیر از جمعه ندیدیم ، به والعصر قسم
بی تو ما طعنه شنیدیم ، به والعصر قسم