روزگاری جنگی در گرفت و نمیدونم اون روز شماها کجا بودید.
سر کلاس؟ سر کار؟ سر زمین کشاورزی جبهه؟ تو یه ویلای امن دور از شهر؟
نمیدونم، اما میدونم که خودمم کودکی بیش نبودم!
روزگاری جنگی در گرفت و من و تو شاید آن روز به قدری کوچیک بودیم که حتی نمیدونستیم جنگ یعنی چه! و اگه کشته میشدیم هم حتی نمیدونستیم به چه جرمی!
روزگاری جنگی در گرفت و عده ای بهای آزادی من و تو را پرداختند و امروز باید مواظب قدمهایمان باشین.
پا گذاشتن روی این خون ها آسان نیست.
این دنیای پست و بی ارزش مادی هم با تمام ظواهر فریبنده و زیباش تمام میشه، چه پرادو چه براوو بالاخره میگذره، خدایا مرگ ما را شهادت قرار بده