جماعت روشنفکر بیمار در ایران، حاضرند ایران را فدای یک ایران شناس کنند. اساساً آنها به استقلال می خندند و به آزادی در برابر سلطه آمریکا نهایت تأسف می خورند و بیشتر در هوس آزادی در برابر خداوند می جنگند.
این گروه بی هویت و بی ریشه در ایران، ابتدا سعی کردند که از «سنت»، چوب دو سر طلا بسازند. سنت صحیح گذشتگان و دین را به تقلید از امثال وُلتر به تمسخر بگیرند و آن را زیر چرخ های خشن تجدد له کنند و از سویی، بی ریشگی خود را لای تب آلودی به برخی عناصری سنتی با اهداف مدرن پنهان کنند.
از این رو، به تقدیس قهوه خانه و چاپارخانه و مفرغ کهنه و تعمیر بت و شاه و شاه بازی پرداختند تا این عناصر نوستالوژیک را به خدمت ان جی اُ های غربزده در آورند؛ و از این طریق نیز سنت را به بردگی ببرند.
البته آنان توانستند برخی را دور قلیان جمع کنند و با همین دود، داد بزنند که ما هم هستیم. با این حال، جامعه ایران، دارای یک مزیت بزرگ دیگر است که جماعت روشنفکر را همزمان با جماعت وهابی تکفیری کلافه کرده است؛ مفهومی به اسم «امام» و «امامزاده» و بقاع متبرکه.
وقتی هر سال ده ها میلیون نفر به اماکن متبرکه و امامزاده ها می روند و معماری اسلامی و ارزشهای اسلامی را باز اندیشی می کنند و خود را با آن تراز می کنند، حسادت جماعت بی ریشه را برانگیخته است و وقتی نمی توانند به سبک تکفیری ها، اماکن متبرکه را تخریب کنند، فکر می کنند بتواند با مبارزه مثبت و امامزاده تراشی به هدف برسند؛ تا قبر امثال ریچارد فرای، جاسوس سیا، همزمان که نماد معماری و تمدن غرب است، ضد ارزشهای ضد بشری غرب و وابستگی به ام الفساد قرن و شیطان بزرگ و قبله آمال شان را کمک کند؛ به قولی، قلیانی باشد که یک مشت ورشکسته را دور خود جمع کند.