یکسال پیش در چنین روزهایی بود که فلسطین طغیان کرد. امروز که این کلمات را مینویسم ساعاتی از شهادت یحیی سنوار گذشته، محمد ضیف سرنوشت نامعلومی دارد، سید حسن نصرالله ترور شده، فواد شکر، ابراهیم عقیل و بزرگانی از حزبالله شهید شدهاند، اسماعیل هنیه و فرزندانش ترور شدهاند. رییسی و امیر عبداللهیان جایشان را به پزشکیان و ظریف دادهاند، جریان عادیسازی اسراییل از سعودی و ترکیه حتی تا تهران بی پرده شده، 42000 انسان جلوی چشم دنیا کشته شدند و چند میلیون نفر آواره شده اند، غزه با خاک یکسان شده و تصاویر زنده زنده سوختن آدمها هیچ قیامتی نمیسازد.
ما به اسراییل حمله مستقیم کردیم، آن هم نه یکبار بلکه دوبار، رسما پایگاههای تلآویو را هدف قرار دادیم، گنبد آهنین و فلاخن داود را افسانه کردیم، شمال اسراییل یکسال تخلیه شده است، ارتش اسراییل در مرز لبنان زمینگیر شده، زدن پهپاد آمریکایی کار روزمره یمن شده، انصار الله به راحتی به اسراییل موشک میزند، مسیر دریایی اسراییل از سمت یمن قطع شده، حزب الله با حمله پهپادی عملا از نیروی هوایی اش رونمایی کرده، اسراییل یکسال وجب به وجب غزه را گشته اما هنوز بیش از 100 اسیر را پیدا نکرده، شهادت یحیی سنوار نه با ترور بلکه به صورت اتفاقی رخ میدهد آن هم نه زیر زمین بلکه وسط خیابان با لباس نظامی و در حال جنگ بعد از یکسال! چه کسی باور میکند همه اینها فقط در عرض 365 روز اتفاق افتاده باشد؟!
چنان باورنکردنی که حتی بعضی به شهید سنوار اتهام جاسوسی زدند که چرا این همه هزینه ساخت؟ چرا زندگی عادی ما را به هم زد؟
کمی به عقبتر برگردیم. وقتی نتانیاهو به عمان رفت و کلید تطبیع (عادیسازی) زده شد. با سودان توافق کرد، و چند ماه بعد با امارات چنان برادر شد که فقط در فیلم هندی امکان داشت. حالا از مسیر دهلی و عمان و دبی فقط یک سعودی مانده بود. اما بالاخره مدعی پرچم عرب و اسلام که نمیشود یکباره به تخت خواب یهود بپرد. پس اول دخترش بحرین را هدیه کرد تا واکنشها را بسنجد. عادیسازی سعودی آخرین میخ به تابوت فلسطین بود. حتی در تهران هم زمزمههایی از توسعه بن سلمان و لزوم «پذیرش نظم جدید» میدادند. 7 اکتبر فقط چند روز بعد از سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل رخ داد که علنا اعلام کرد: ما عادی شدهایم و فلسطین تمام.
غزه شهر از یاد رفته، غزه شهر شکنجه شده، غزه شهر معامله شده به پا خواست. زندانیان تاریکخانه بشریت همه توانشان را جمع کردند تا یک بار شورش کنند. اینجا بود که فریادی از عمق چاه غزه بلند شد که ما هنوز زندهایم حرامزادهها! اتفاقا آنها که 7 اکتبر را دسیسه میدانند، درست میگویند. آن طوفان تمام صحنه را غیرعادی کرد. انگار پرده نمایش افتاد. برای چه شورش کردند؟ برای عادی نشدن. برای واقعیت. یعنی اگر سهم فلسطین مرگ است و سهم اسراییل زندگی، مقداری از سهمم را به شما میبخشم و مقداری از سهم شما را گرو میگیرم. خودتان را که دیگر نمیتوانید نبینید. اگر بناست در سکوت بمیرم، با فریاد جلو گلوله میروم.
فکر میکنید سنوار و ضیف شب قبل از هفت اکتبر نمیدانستند تصمیمشان چه عواقبی دارد؟ میدانستند. این حدس و تحلیل نیست. بیانیهشان را بخوانید، میدانستند غزه نابود میشود، میدانستند تکتکشان آواره میشوند. میدانستند ماهها و شاید سالها باید بجنگند. (و تا امروز نشان دادند که آماده بودند) میدانستند باید مرگ تک تک عزیزانشان را ببینند. میدانستند بیمارستانها میسوزد، مسجد و کلیسا صاف میشوند، شلیکهای فسفری و خوشهای و اورانیومی را میدانستند، قتلعام را میدانستند، ولی تا کجا؟ سوال اصلی این قضیه «تا کجا؟» است نه "چرا؟"
تا کجا میشود ادامه داد؟ سوالی که ضیف و سنوار جوابش را میدانستند، پس آخرین تصمیم را گرفتند و تمام «عادیسازی» را به باد دادند. به قیمت نابودی شان. و این راز عظمت 7 اکتبر است.